جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
نقد فیلم توت فرنگی های وحشی

برگمان و توت‌فرنگی‌های وحشی

در این مطلب به ریشه‌های فکری فیلم سازی برگمان و بررسی اثر مهمش یعنی توت‌فرنگی‌های وحشی پرداخته شده است.

اینگمار برگمان فیلمساز بزرگ سوئدی متولد سال 1918 در سوئد؛ که حرفه فیلمسازی رو در سال 1946 با فیلمی با نام بحران آغاز کرد.

پروسه بلوغ برگمان و اسقلال فکری‌اش در فیلمسازی، طی گذر زمانی نسبتا طولانی شکل گرفت.

تا قبل از سال 1957 که سال آغاز برگمان به عنوان استعدادی جدید در هنر سینما بود؛ برگمان آثاری مثال خاک اره و پولک، تابستان با مونیکا، میان پرده تابستانی و یکی از آثار مهم خود یعنی لبخندهای یک شب تابستانی را منتشر کرده بود.

مولفه مهم و اصلی آثار برگمان، رگه‌های روانشناسی و فلسفه در آثارش هست که به وسیله آن‌ها، مخاطب رو به تفکر وامی‌دارد تا در کنار ماندگاری فیلم در ذهن و لذت عمیق تفکر در حین دیدن فیلم، حرکت مهمی در پی شناخت خود و درک عمیق تری از دنیا پیدا کند.

مخاطب در آثار برگمان یکی از ارکان مهم در طول روایت هست و تفاوت دیدگاه برگمان نسبت به مخاطب با باقی فیلمسازها این است که، برگمان، مخاطب رو عنصری فعال در طول فیلم خطاب می‌کند، یعنی بیننده، در کنار شخصیت‌های فیلم قرار گرفته و به این صورت، احساس نزدیکی شدیدتری با شخصیت اصلی می‌کند و از پس این نزدیکی به درک از خود می‌رسد؛ مخاطب، شخصیت کلیدی در طول روایت فیلم و عنصر فعال و تاثیرگذار خطاب می‌شود؛ چرا که آثار برگمان، وابسته به برداشت مخاطب، در ذهن روایت می‌شوند. هرگز پیام واحدی در ذهن‌های مخاطب شکل نمی‌گیرد، بلکه وابسته به تفکر، شخصیت و عمق دید مخاطب، هر بیننده برداشت شخصی و مستقلی از فیلم می‌کند.

مضمون‌های موردعلاقه و تکرارشونده در آثار برگمان، عشق، نفرت، اختلافات خانوادگی، مرگ، سکوت خدا و پیدایش معنای زندگی هستند.

شخصیت‌های اصلی آثار برگمان همواره زن‌ها بوده‌اند؛ چرا که برگمان معتقد بود زن‌ها شخصیت‌های عمیق، پیچیده و زیباتری نسبت به مردها دارند که خودشان از حضور این عمق بی خبر هستند.

زن‌ها از عناصر کلیدی زیبایی‌شناسی در آثار برگمان هستند.

حتی در فیلم توت‌فرنگی‌های وحشی که شخصیت اصلی و محوری آن مرد هست هم حضور زن‌ها در فیلم از علل مهم و کلیدی پیدایش شخصیت ایزاک بورگ هستند.

فیلم توت فرنگی های وحشی

فیلم توت‌فرنگی‌های وحشی ساخته سال 1957 یکی از مهم ترین آثار تاریخ سینما و از مهم‌ترین آثار برگمان هست.

برگمان علاقه شخصی و زیادی به فیلم توت‌فرنگی‌های وحشی دارد، چرا که بازیگر نقش اصلی اون آقای ویکتور شوستروم که از بزرگان سینمای صامت در کنار اسطوره‌هایی مثل: چارلز چاپلین‌ سرگئی آیزن اشتاین، باستر کیتون و گریفیث است و آقای ویکتور شوستروم با اصرار شدید برگمان در حالی که اواخر دهه هفتم زندگیش رو طی می‌کرد حاضر به بازی در این فیلم شد.

توت‌فرنگی‌های وحشی یکی از اصلی‌ترین علت‌های اثبات برگمان به جهان بود و برگمان در همون سال یعنی 1957 که طلایی‌ترین سال تاریخ سینما هم محسوب می‌شود اثر بزرگ و به‌یادماندنی مهر هفتم را هم به جهان عرضه کرد و تحسین تمام دنیا را برانگیخت.

عمق تفکر برگمان در آثارش به قدری هنری و زیبا بود که تمام بزرگان تاریخ  از جمله ژان لوک گدار، روبر برسون، آندره تارکوفسکی و آلفرد هیچکاک از او به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازهای تاریخ یاد می‌کنند.

توت‌فرنگی‌های وحشی فیلمی جاده‌ای محسوب شده که بعد از انتشار این فیلم، جاده در زبان سینما به معنای گذرگاهی برای ورود به افکار شناخته شد. آثاری از جمله: جاده مالهالند و بزرگراه گمشده اثر دیوید لینچ وابسته این معنا هستند.

فیلم توت‌فرنگی‌های وحشی بر اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم یا وجودگرایی ساخته شده است.

فلسفه اگزیستانسیالیسم به دنبال شناخت معنای وجودی انسان می‌پردازد.

و این فیلم با پیروی از نظریات فروید: که رویاها و خاطرات بناهای ساخت شخصیت انسان هستند روایت می‌شود.

از آغاز فیلم توت‌فرنگی‌های وحشی ما شاهد روایت گفته‌ها و خاطرات ایزاک بورگ هستیم که تمام گفته‌ها بر انزوای شخصیتی او تاکید دارند. ایزاک بورگ پروفسوری است که تمام زندگی‌اش را صرف کار و علم کرده و از این اتفاق پشیمان نیست. همسرش کارین سال‌ها پیش فوت کرده و ایزاک بورگ فرزندی داره که به رغم ازدواج، فرزندی ندارد و فرزند ایزاک بورگ شمایلی از خودش است و این اتفاق گواهی بر سخت‌گیری شخصیتی می‌دهد، چرا که استقلال شخصیتی فرزند در سایه پدر شکل گرفته است.

آیزاک بورن

عروس ایزاک بورگ به دلیل مشکلات پیش آمده میان او و همسرش در خانه پدر همسرش یعنی ایزاک بورگ زندگی کرده و ایزاک بورگ مستخدمی دارد که از داشتن آن خوشحال و سپاسگذار است.

برای قدردانی و سالگرد پنجاهمین سال از فارغ‌التحصیلی ایزاک بورگ، او در طی سفری به همراه عروسش راهی لوند می‌شود.

مدتی است که بورگ دچار کابوس‌هایی شده که او را آزار می‌دهد.

اما در طول فیلم مشاهده می‌کنیم که این رویاها چیزی از حقیقت وجودی بورگ که سال‌هاست از آن‌ها چشم‌پوشی کرده نیستند.

اولین رویای او گواه از گمگشتگی در فضایی بی‌زمان می‌دهد که درشکه‌ای حامل تابوت، جسد او را حمل می‌کنند و جسم مرده بورگ دست او را جهت کشیدن در تابوت می‌گیرد و ناگهان بورگ از خواب بیدار می‌شود.

این رویا به معنای ندای نزدیکی مرگ هستش که بورگ رو وادار به تلاش برای یافتن حقیقت وجودی خود می‌کند.

در طول این سفر جاده‌ای به همراه عروسش به سمت لوند، با حقایقی مواجه شده که برای او خوشایند نیستند؛ عروسش از نفرت درونی خود نسبت به او گواه می‌دهد و بورگ اولین حقیقت وجودی او در ارتباط با دیگران را می‌بیند؛ سپس یک زوج که در پمپ بنزین بین راهی مشغول به کار بودند از زحمت‌های بورگ برای آسایش آن‌ها سپاسگزاری می‌کنند؛ در اینجا مخاطب به حقیقتی از بورگ می‌رسد، که او فردی لایق در کار و نالایق در زندگی و احساسات با افراد نزدیک است.

پس از گذشت مسافتی، دو پسر و یک دختر در طول مسیر با آن‌ها همراه می‌شوند؛ دختر شباهت شدیدی به عشق سابق ایزاک بورگ دارد که او را وادار به تفکر به گذشته و دوران جوانی خود می‌کند.

دو پسر که باهم برادر نیز هستند تضاد شدیدی از اخلاقیات و عقاید خود دارند، یکی از آن‌ها علاقه دارد کشیش شود و دیگری دانشمند؛ دین و دانش همواره باهم در تضاد بوده‌اند؛ دین به ایمان‌های قلبی وابسته است و دانش وابسته به منطق و استدلال عقلی. این دو پسر دو وجه متضاد برای به دست آوردن دختر، که نمادی از دست آورد عشقی می‌توان به آن اشاره کرد در جدالند؛ جدال دین و دانش چیزی بوده که ایزاک بورگ منطق را برگزیده و دختر، علاقه بیشتری به پسر دین‌دار دارد.

در طی سفر ایزاک گذری به گذشته خود می‌زند، آنگاه که عشق سابقش، درحال چیدن توت‌فرنگی‌های وحشی است؛ و این آغاز مرور خاطرات ایزاک بورگ است.

عشق سابق او، مهم‌ترین علت پیدایش شخصیت و احساسات او هست.

نقد فیلم آیزاک بورن و توت فرنگی های وحشی

ایزاک بورگ تماما در طول سفر ذهن و فکرش اسیر خاطرات عشقی گذشته‌اش است و علت این تکرار و مرور خاطرات، حضور دختر مسافر در طول سفر است، چرا که شباهت شدیدی به عشق سابق ایزاک بورگ دارد.

سپس در بین سفر، بورگ به پیش مادرش که با وجود سن بسیار بالا همچنان زنده و سرحال اما خشک و خشن است و ابدا علاقه ای به عروس ایزاک بورگ ندارد. در طی این ملاقات متوجه می‌شویم که ایزاک بورگ زاده از مادری است که با احساسات غریبه است، پس مادر از علت‌های مهم سنگدل شدن او هست.

رویایی که بورگ را بسیار آزرده می‌کند، رویایی است که در اواخر سفر می‌بیند که حامل پیامی از شکست او در هنگام پاسخ به سوالات در باب شغلش علت این شکست، سنگدلی بورگ در مواجهه با همسر سابقش است. و با جمله‌ای به این سنگدلی پاسخ می‌دهد: “انسان وابسته به نیازهایش زندگی می‌کند”. این سوال شخصیت ایزاک بورگ را تخریب می‌کند، چرا که او را سنگدل و عاری از احساسات خطاب می‌کند که با وجود چنین خلع حسی باز هم به سوی احساسات نرفت؛ و این به این معناست که بورگ سنگدلی است که علاقه‌ای به بهبود ندارد.

بورگ خود را چنین می‌بیند که تمام افراد اطرافش را آزرده کرده و باعث بی احساس بودن فرزند خود نیز هست.

دو پسر و دختر در هنگام رسیدن به لوند از آن‌ها جدا می‌شوند در حالی که دختر همچنان علاقه‌اش را مستقیما به هیچکس ابراز نکرده است و به این معنا میرسد: که گذشته‌ها می‌روند و احساسات باقی می‌مانند و از این رو بورگ به حقیقتی دیگر می‌رسد.

محل دریافت جایزه قدردانی، کلیساست.

با توجه به سرگذشت‌ها، معنابخشی به عناصر، به این معنا می‌رسیم که محل قدردانی از دانش و منطق در قلب احساسات است. چراکه در طول روایت کلیسا و دین محفل جریان احساس نامیده شد و علم مثابه منطق و دانش.

با این وجود که ایزاک بورگ به خودشناسی می‌رسد، اما حال که آخر زندگی‌اش است پسرش را از این خودآگاهی، آگاه می‌سازد که با همسرش مهربان باشد و به فرزند داشتن رضایت دهد.

و در نهایت، بورگ که به خودآگاهی رسید، احساساتش را به پیش‌خدمتش ابراز می‌کند و ادامه زندگی را با آن ادامه می‌دهد.

آنچه در نهایت این اثر تلاش به گفتن داشت این بود که داشتن احساسات هم‌پایه با منطق و علم مهم و الزامی است. هیچ چیز مطلق در وجود سودی حاصل ندارد و باعث پشیمانی نیز می‌شود.

آگاهی مخاطب نیز در همین است، که احساسات داشته باشد یا منطق.

خلع وجودی انسان چیست؟

تن به پر کردن آن خلع بدهد تا آنکه دیر نشده و جای جبران را حسرت بگیرد.